تاريخ : یک شنبه 27 تير 1395برچسب:تک بیت,تک بیت ناب, | 20:33 | نویسنده : mobin

روزی یک بیت از شاعر های پارسی گو هم حفظ کنیم خالی از لطف نیست.

این پست ثابته و هر روز به روزرسانی میشه



تاريخ : یک شنبه 27 تير 1395برچسب:شهریار,غزل,شعر,شعر ناب, | 20:38 | نویسنده : mobin

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند


همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند


بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند...


.....
بقیه این غزل زیبا در ادامه مطلب



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 27 تير 1395برچسب:شهریار,غزل,شعر,شعر ناب, | 20:24 | نویسنده : mobin

داستان عشق استاد شهریار
آشنایی شاعر جوان با «پری» منجر به دیدارهایی با والدین او
و سرانجام دوستی بین این دو جوان و نامزدی می شود
و روزگار بسیار خوشی در زنگی شهریار آغاز می شود
در همین زمان است که شهریار
سروده ی زیبای «آغوش ماه» را می سراید

☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼

نگاهی کرده در آفاق و ماهی کرده ام پیدا
چه روشن ماه و روشن بین نگاهی کرده ام پیدا

به سوی خلق هر راهی که دارم کور خواهد شد
که از دل با خدای خویش راهی کرده ام پیدا

من آن بخت سپید خود که گم شد سال ها از من
کنون در گوشه ی چشم سیاهی کرده ام پیدا

به آهی کز دل آوردم گرفتم دامن همّت
خداوندا چه دامنگیر آهی کرده ام پیدا

برای زندگانی موجبی در خود نمی دیدم
کنون گر عمر باشد تکیه گاهی کرده ام پیدا

گدای عشقم و عرض نیاز بی نیازی را
بلند ایوان ناز پادشاهی کرده ام پیدا

از این پس «شهریارا» از غم دنیا نیندیشم
که چون آغوش پیر خود پناهی کرده ام پیدا



تاريخ : یک شنبه 27 تير 1395برچسب:شهریار,غزل,شعر,شعرناب, | 20:10 | نویسنده : mobin
چو در بستی به روی من به کوی صبر رو کردم 
چـو درمانم نبخشیدی به درد خویش خـو کردم
 
چرا رو در تو آرم من ، که خود را گم کنم درتو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجوکردم
 
خیـالـت سـاده دل تر بود و با ما از تو یکـروتـر
مــن ایـنـها هـردو با آیـیــنه دل روبـرو کــردم
 
فـشردم بـا هـمه مستی به دل سنـگ صبـوری را
ز حــال گــریـه پنـهان حـکایت بـا سبـو کـردم
 
فـرودآی ای عـزیـز دل کـه مـن از نقش غیر تـو
ســرای دیده با اشـک ندامت شسـتـشو کــردم
 
"صفـایـی بـود دیـشب بـا خیـالت خـلـوت مــا را
ولـــی مــن بـاز پنـهانی تـو را هـم آرزو کـردم"
 
مـلول از نــالـه بـلـبل مبـاش ای بــاغبـان رفـتـم
حـلالـم کـن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم
 
تـو بـا اغـیـار پیش چشم من می در سبـو کـردی
مـن از بیـم شمـاتت گـریه، پنـهان در گلو کردم
 
حـراج عشـق و تــاراج جـوانـی وحشـت پـیـری
در ایـن هنگام من کاری که کردم یاد او کردم
 
از ایــن پـس شهـریـارا ! مــا و از مـردم رمیدنـها
کـه مـن پیـونـد خـاطـر با غزالـی مشکمو کردم
 
                                                                      "استاد شهریار"


تاريخ : یک شنبه 27 تير 1395برچسب:سعدی,شعر,شعرناب, | 20:8 | نویسنده : mobin

من ندانستم از اول كه تو بي مهر و وفايي
عهد نابستن از آن به كه ببندي و نپايي

دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم
بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرايي

اي كه گفتي مرو اندر پي خوبان زمانه
ما كجاييم درين بحر تفكر تو كجايي

اين نه خالست و زنخدان و سر زلف پريشان
كه دل اهل نظر برد كه سريست خدايي

پرده بردار كه بيگانه خود آن روي نبيند
تو بزرگي و در آئينه كوچك ننمايي

حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقيبان
اين توانم كه بيايم به محلت به گدايي

عشق و درويشي و انگشت نمايي و ملامت
همه سهل است، تحمل نكنم بار جدايي

روز صحرا و سماعست و لب جوي و تماشا
در همه شهر دلي نيست كه ديگر بربايي

گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي

شمع را بايد از اين خانه بدر بردن و كشتن
تا كه همسايه نداند كه تو در خانه مايي

سعدي آن نيست كه هرگز زكمندت بگريزد
كه بدانست كه دربند تو خوشتر كه رهايي

خلق گويند برو دل به هواي دگري نه
نكنم خاصه در ايام اتابك دو هوايي

                                                          "سعدی"



تاريخ : یک شنبه 27 تير 1395برچسب:سعدی, شعر ,, | 20:2 | نویسنده : mobin

وقت طرب خوش يافتم آن دلبر طناز را
ساقي بيار آن جام مي مطرب بزن آن ساز را

امشب که بزم عارفان از شمع رويت روشنست
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را
 
دوش اي پسر مي خورده‌اي چشمت گواهي مي‌دهد
باري حريفي جو که او مستور دارد راز را

روي خوش و آواز خوش دارند هر يک لذتي
بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را

چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک مي‌زنند
يا رب که دادست اين کمان آن ترک تيرانداز را

شور غم عشقش چنين حيفست پنهان داشتن
در گوش ني رمزي بگو تا برکشد آواز را

شيراز پرغوغا شدست از فتنه چشم خوشت
ترسم که آشوب خوشت برهم زند شيراز را

من مرغکي پربسته‌ام زان در قفس بنشسته‌ام
گر زان که بشکستي قفس بنمودمي پرواز را

سعدي تو مرغ زيرکي خوبت به دام آورده‌ام
مشکل به دست آرد کسي مانند تو شهباز را

                                                               "سعدی"



تاريخ : یک شنبه 27 تير 1395برچسب:شعر , حافظ , میکده , غزل , شجیریان, | 19:43 | نویسنده : mobin

ما سرخوشان مست دل از دست داده‌ایم       همراز عشق و همنفس جام باده‌ایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند                 تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم

ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای                ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم

پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد                   گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم

کار از تو می‌رود مددی ای دلیل راه                   کانصاف می‌دهیم و ز راه اوفتاده‌ایم

چون لاله می مبین و قدح در میان کار              این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایم

گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست   نقش غلط مبین که همان لوح ساده‌ایم

شعر از حافظ

دانلود قسمتی از این غزل زیبا با صدای استاد محمد رضا شجریان در ادامه مطلب


ادامه مطلب
صفحه قبل 1 صفحه بعد