پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمهخوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گلفشانی میکند...
.....
بقیه این غزل زیبا در ادامه مطلب
داستان عشق استاد شهریار
آشنایی شاعر جوان با «پری» منجر به دیدارهایی با والدین او
و سرانجام دوستی بین این دو جوان و نامزدی می شود
و روزگار بسیار خوشی در زنگی شهریار آغاز می شود
در همین زمان است که شهریار
سروده ی زیبای «آغوش ماه» را می سراید
☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼
نگاهی کرده در آفاق و ماهی کرده ام پیدا
چه روشن ماه و روشن بین نگاهی کرده ام پیدا
به سوی خلق هر راهی که دارم کور خواهد شد
که از دل با خدای خویش راهی کرده ام پیدا
من آن بخت سپید خود که گم شد سال ها از من
کنون در گوشه ی چشم سیاهی کرده ام پیدا
به آهی کز دل آوردم گرفتم دامن همّت
خداوندا چه دامنگیر آهی کرده ام پیدا
برای زندگانی موجبی در خود نمی دیدم
کنون گر عمر باشد تکیه گاهی کرده ام پیدا
گدای عشقم و عرض نیاز بی نیازی را
بلند ایوان ناز پادشاهی کرده ام پیدا
از این پس «شهریارا» از غم دنیا نیندیشم
که چون آغوش پیر خود پناهی کرده ام پیدا
من ندانستم از اول كه تو بي مهر و وفايي
عهد نابستن از آن به كه ببندي و نپايي
دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم
بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرايي
اي كه گفتي مرو اندر پي خوبان زمانه
ما كجاييم درين بحر تفكر تو كجايي
اين نه خالست و زنخدان و سر زلف پريشان
كه دل اهل نظر برد كه سريست خدايي
پرده بردار كه بيگانه خود آن روي نبيند
تو بزرگي و در آئينه كوچك ننمايي
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقيبان
اين توانم كه بيايم به محلت به گدايي
عشق و درويشي و انگشت نمايي و ملامت
همه سهل است، تحمل نكنم بار جدايي
روز صحرا و سماعست و لب جوي و تماشا
در همه شهر دلي نيست كه ديگر بربايي
گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي
شمع را بايد از اين خانه بدر بردن و كشتن
تا كه همسايه نداند كه تو در خانه مايي
سعدي آن نيست كه هرگز زكمندت بگريزد
كه بدانست كه دربند تو خوشتر كه رهايي
خلق گويند برو دل به هواي دگري نه
نكنم خاصه در ايام اتابك دو هوايي
"سعدی"
ما سرخوشان مست دل از دست دادهایم همراز عشق و همنفس جام بادهایم
بر ما بسی کمان ملامت کشیدهاند تا کار خود ز ابروی جانان گشادهایم
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد گو باده صاف کن که به عذر ایستادهایم
کار از تو میرود مددی ای دلیل راه کانصاف میدهیم و ز راه اوفتادهایم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار این داغ بین که بر دل خونین نهادهایم
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست نقش غلط مبین که همان لوح سادهایم
شعر از حافظ
دانلود قسمتی از این غزل زیبا با صدای استاد محمد رضا شجریان در ادامه مطلب.: Weblog Themes By Pichak :.